انتقام لیدی باگ تک پارتی
برو ادامه
از زبان مرینت :
صبح شد . این بار خیلی زود بیدار شدم ، به مامان بابام گفتم زود میرم مدرسه نیاز نیست یادآوری کنین .
به تیکی گفتم : بنظرت میتونم از پسش بر بیام و بهش اعتراف کنم این تصمیم رو به سختی گرفتم .
تیکی گفت : مطمئنم از پسش بر میای
مرینت خجالت نکشو بهش بگو دوسش داری .
گفتم : باشه من از پسش بر میام . اما از حرفم مطمئن نبودم . رفتم مدرسه .
هیچکس نبود . تمام راه رو داشتم زمزمه میکردم که از پسش بر میام .
وقتی همه اومدن و کلاس شروع شد خانم بوستیه شروع کرد به درس دادن .
من به آلیا هم گفتم میخوام اعتراف کنم. او هم مثل تیکی گفت از پسش بر میام . امیدوار بودم . کلاس که تموم شد قبل از اینکه آدرین بره گفتم : آآدرین باباید بهت یه چیزی بگم میششه بری ک کلاس ؟
آدرین گفت : باشه مرینت .
وقتی رفتیم کلاس آدرین گفت : چی میخواستی بگی مرینت .
گفتم : خخب م من دوست دارم آدرین .
تا اینو گفتم آدرین تعجب کرد . سرخ شدم ، داشتم از خجالت میمردم .
آدرین گفت : مرینت دوست ندارم ناراحتت کنم اما من یکی دیگه رو دوست دارم .
خیلی ناراحت شدم سعی کردم جلوی خودمو بگیرم و گفتم : اشکال نداره ، بهرحال که خودم میدونم هیچوقت ازم خوشت نمیاد .
بعد دویدم و گریه کردم . خیلی ناراحت بودم ، بدم میخواست بمیرم .
از زبان ارباب شرارت :
گفتم : حس ناامیدی و رنج رو حس میکنم این میتونه یک طعمه برای آکومای من باشه ، پرواز کن آکوما و اون رو شرور کن .
از زبان مرینت :
خیلی ناراحت بودم ، حس میکروم یک احمق تمام عیارم .
یک دفعه تو گوشوارم یه آکوا رفت
( پرنسس عدالت حس خوبی نداری که ردت کردن من بهت قدرتی میدم نا بتونی از کسایی که میخوای انتقام بگیری فقط باید معجزه گر خودت و گربه سیاه برام بیاری )
گفتم : چشم ارباب شرارت .
از زبان آدرین :
گفتم : پلگ فکر کنم نباید با مرینت اونطوری رفتار میکردم . آخه من لیدی باگو دوست دارم .
پلگ داشت پنیر میخورد و گفت : آره کارت اشتباهه به لیدی باگ گفتی یکی دیگه رو دوست داری .
گفتم : پلگ ، منظورت چیه .
پلگ گفت : هنوز نفهمیدی مرینت لیدی باگه .
تا اینو شنیدم شوکه شدم .
به پلگ گفتم : من باید برم . تبدیل شدم از پنجره رفتم پایین بعد دوباره بهحالت عادی برگشتم .
داشتم میرفتم خونه مرینت که شنیدم یه صدا داره میگه : آدرین من پرنسس عدالتم تو به من با بی محلی حرفایی زدی که ناراحتم کرد حالا باید ازت انتقاممو بگیرم . اما قبل از ا ن باید معجزه گرمو به اربابم تحویل بدم و از بقیه انتقام بگیرم ، به زودی نوبت تو هم خواهد شد ، تو نمیتونی از دستم فرار کنی هر جا بری پیدات میکنم .
و با یویو رفت .
گفتم : وای نه من چکار کنم بخاطر من مرینت شرور شد . پلگ تبدیل گربه ای . من نجاتت میدم مرینت .
از زبان آلیا :
داشتم قدم میزدم که اخبار رو دیدم وای نه مرینت شرور شده ، گفتم : همش تقصیر آدرینه اون دوستمو شرور کرده .
رفتم دستشویی و تبدیل شدم : تریکس ، بیا حمله ور بشیم .
از زبان پرنسس عدالت :
رفتم پیش ارباب شرارت ،
گفتم : ارباب شرارت .
ارباب گفت : پرنسس عدالت معجزه گر رو تحویل بده و به من هویت کت نوار رو بگو .
گفتم : ارباب شرارت من قبلا هیچی نمیفهمیدم الان با استفاده از قدرتی که بهم دادین هویتش رو فهمیدم اما اول به من یک دستبند بدین اگر معجزه گرمو به شما بدم آکوما از بین میره .
ارباب شرارت بهم دستبندی رو داد و آکوما رو توی اون کرد .
من معجزه گر رو بهش دادم و گفتم : خب حالا ، من کلی فکر کردم هر موقع هیولا میومد یکی با من ناپدید میشد یا میرفت اون کسی نیست جز .......... آدرین .
از زبان ارباب شرارت :
گفتم : چی امکان نداره اون نمیتونه آدرین باشه بهش صدمه نزن .
از زبان پرنسس عدالت :
گفتم : متاسفم اما باید انتقاممو بگیرم و رفتم .
بعد از اون از تمام آدمهایی که بت من با بی ادبی رفتار میکردن انتقام گرفتم .
گفتم : خب خب خب ببینیم اون گربه ترسو کجاست تو ردیابی رفتم و دیدم اون مستقیم داره میره به جایی که اخبار رو پخش میکنن گفتم : هه حتما دوباره میخواد موز بشه . اما من نمیزارم . وقتی رسیدم گفتم : آدرین تو نمیتونی از دستم فرار کنی همونطور که گفتم حالا وقت انتقام گرفتنه ، وای دوباره گربه شده . هه .
تا خیابان دنبالش دویدم .
گفتم : خب حالا وقتشه . باهاش مبارزه کردم . اون روباه هم اومد . گفت : مرینت بس کن من میخوام نجاتت بدم این کارو نکن .
گفتم : من دیگه مرینت نیستم ، پرنسس عدالتم تو هم طرف اون گربه از خود راضی هستی . پس دیگه من نمیشناسمت روباه .
کت نوار گفت : پنجه برنده . و دستشو آوردم تا بزنه به دسبندم گفتم : عمرا . و پنجه رو زدم به شکمش . کت نوار گفت : اههههههههههههه ، ایییییییییی .
روباه گفت : نهههههه کت نوار .
کت نوار گفت : مرینت من متاسفم اهه ، من نمیدونستم تا لیدی باگی من ........ اهه دوست دارم .
و افتاد و غش کرد . وقتی اینارو شنیدم دلخور شدم . دستبند و پاره کردم و آکوما بیرون رفت .
فریاد زدم : آدرین . گریم گرفت . آلیا به حالت اول برگشت و گفت باید ببریمش بیمارستان . معجزه گرم دستم نبود نمیدونستم چکار کنم . یه فکر به سرم زد . گفتم : آلیا، با معجزه گرت یه فرد شرور بزرگسال بین خودمون رو بساز و جاش بگو ارباب شرارت من از آینده اومدم و میخوام بهت کمک کنم ارباب شرارت آینده منو فرستاده با استفاده از معجزه گری که داری میتونم کمکت کنم معجزه گرو بده به من . میتونی . آلیا گفت : حتما .
و رفت . من همینطور گریه میکردم . داد زدم : کمک کنین کمک یکی آمبولانس خبر کنه .
آندره که داشت از اونجا رد میشد منو دید . ( منظورش بستنی فروشس آخه شهردار چرا یهدفعه پیداش بشه ) آندره آمبولانس خبر کرد و بردنش بیمارستان . آخه من چرا اینکارو کردم چرا اگه بلایی سرش بیاد تقصیر منه ، اسکمو پاک کردم خواستم ب م پیشش اما اجازه ندادن .
بعد از اون بهم اجازه دادن و دویدم پیشش .
دستشو گرفتم و گفتم : همش تقصیر من کت ، اگه اتفاقی برات افتاد چکار کنم . یک دفعه اتفاق بد افتاد انگار ضربان قلبش ..... نه نه نه نباید بمیری نباید گفتم : یکی بیاد دکتر حال کت نوار بده نزار بمیره . گرم بیشتر شد .
دکتر اومد کلی تلاش کرد ، اما قلبش دیگه نزد ، فریاد زدم : نههههههههههههههههه دکتر خواهش میکنم نجاتش بدید لطفا .
دکتر گفت : متاسفم خانوم اما قلبش نمیزنه احتمالا بخاطر پنجه برنده ای که بهش خورده به قلبش آسیب زده کاری از دستم بر نمیاد .
چند بار محکم به میز کوبیدم و گفتم : نه نباید بمیری خواهش میکنم نه .
اونا روش پارچه روکشی ن بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم باید معجزه گرمو پس بگیرم اینطوری اون بر میگرده
سریع پارچه رو کشیدم پایین و گفتم : من نجاتش میدم . و سریع رفتم . آلیا اومد گفتم : از پسش براومدی ، نجاتش بده معجزگرو میخوام بدون اون آدرین میمیره .
گفت : نگران نباش موفق شدم .
ازش تشکر کردم سریع معجزه گرو برداشتم ، و تبدیل شدم ، آکوما رو دیدم و شرارتشو خنثی کردم گفتم :
کفشدوزک معجزه آسا ( اینبار با یویو پرت کرد به خاطر صدمه بدون گردونش تونست )
تغییر شکل دادم و دویدم تا به بیمارستان برسم . همینطور گریه میکردم ، امیدوار بودم کت حالش خوب باشه .
آره موفق شدم اون برگشته .
محکم بغلش کردم و گفتم : تو زنده ای تو زنده ای .
از شادی اسک ریختم .
اونم بغلم کرد .
از زبان من :
بعداز اون آنها ازدواج کردن و یه بچه بدنیا آوردند.
تموم بای